دلاور مردان ارتشی، سپاهی و بسیجی الیگودرزی نقش بی بدیلی در ۸ سال دفاع مقدس در مقابل عراق متجاوز داشتند. سردار بهرام گودرزی یکی از این دلاورمردان سزافراز و شجاع الیگودرزی است.
وب سایت روزالیگودرز با هدف ارج نهادن به از جان گذشتگی های سردار بهرام گودرزی یکی از این دلاوران گمنام و بی ادعا اقدام به انتشار خاطرات و زندگینامه این سردار شجاع نموده است.
آنچه در پی می آید بخش اول خاطرات سردار بهرام گودرزی است که به مناسبت سالگرد عملیات غرورآفرین حاج عمران به رشته تحربر درآمده و منتشر می شود.
آفرین جان آفرین پاک را
انکه جان بخشید و ایمان، خاک را
گردان آماده می شد برای ماموریت ابلاغی ،کسی از کی و کجایش خبر نداشت ، فقط از سختی آموزش ها و تمرینات می شد فهمید عملیات مهمی در پیش است ، بعد نماز صبح چند کیلومتری می دویدیم و نرمش می کردیم این پیش درامد بود.
بعد از صبحانه مصیبت شروع می شد آموزش ، میدان تیر ، راهپیمایی با تمام تجهیزات ،شب هم خشم شبانه ، یجورایی داشتم کم میاوردم ، ولی نگاه بقیه که میکردم خجالت میکشیدم نق بزنم ، داشتم عادت میکردم بشرایط ، یا شاید هم ورزیده تر میشدم ، هر چی بود یه چیزی هلم میداد رو بجلو و روز به روز مشتاق تر از قبل بودم و لحظه شماری میکردم برای عملیات ، یکروز گفتن خیلی سریع اماده شوید اتوبوس ها دارن میان شب از ایجا میرویم.
ساعت هفت شب سوار شدیم ساعت هفت صبح جلوی درب یه مدرسه توی شهر نقده پیاده شدیم ، بعد از جا بجا شدن توی کلاس ها گفتن وقت زیادی نداریم ، چرا با این همه عجله ؟
یواش یواش متوجه شدیم عراق حمله کرده و تصمیم داره پیرانشهر را تصرف کنه ،
ایران قبلا مناطقی از کردستان عراق را که ازاد کرده بود در اختیار کردهای اتحادیه میهنی قرار داده بود و این مسئله برای عراق گران تمام شده بود ، صدام میخواست بتلافی این کار ارتفاعات ۲۵۱۹ حاج عمران و شهر پیرانشهر را تصرف و تحویل حزب کموله و دمکرات ایران دهد تا از این طریق ابتکار عمل را در شمال غرب ایران در اختیار گیرد.
عصر همان روز ۶۵/۲/۲۸ از طرف فرمانده لشکر دستور رسید فرماندهان گروهان و معاون هایشان برای توجیه بروند توی منطقه ، گردان ابوذر با سه گروهان باضافه سازماندهی شده بود ،
گروهان یکم: محمد رضا علیخانی
جانشین : سبز خدا دریکوند
معاون دوم : محسن عیسوند
گروهان دوم : قدرت الله جدیدی
جانشین : مسعود گودرزی
معاون: سید حجت موسوی
گروهان سوم: امیر اسدالهی فرمانده
معاون اول:
معاون دوم :
با دو دستگاه وانت لندکروز از نقد بسمت پیرانشهر و از انجا بطرف ارتفاعات ۲۵۱۹ یا همان کله اسبی حرکت کردیم خط پدافندی ایران روی یال شرقی همان ارتفاع بود و زیر دید و تیرمستقیم عراق بود و بدون وقفه با خمپاره انجا را میزد ، بعد از توجیه اولیه توسط بچه های اطلاعات عملیات از داخل دیدگاه با دربین ۲۰ در ۱۲۰ منطقه را خوب برانداز کردم حد فاصله خط ایران و عراق حدود ۸۰۰ متر بود و بواسطه یک یال زین اسبی به هم وصل میشد.
شبهای قبل ایران چند نوبت اقدام به تک (عملیات) کرده بود که هر بار ناموفق بوده و در بین دو خط ایران و عراق پر از جسد های ایرانی بود که فرصت تخلیه اجساد بدست نیامده بود ، شب اول تیپ شهدا مشهد با سه گردان اقدام به تک کرده بودکه بعد از نبردی سخت عقب نشینی کرده بودن و فرمانده تیپ محمود کاوه در ان رزم بدرجه رفیع شهادت نائل امده بود و روحیه بچه هایش بسیار بهم ریخته بود و چاره ای جز ترک منطقه برایشان نبود.
دو شب بعد یعنی ۶۵/۲/۲۸ گردان مالک اشتر ازنا اقدام به تک روی ۲۵۱۹ کرد که بعد از نبردی سخت و دشوار دشمن را مجددا از حالت افندی به پدافندی مجبور کرد ،
و در این اقدام شجاعانه بیش از ۳۰ رزمنده ازنایی به شهادت رسیدن و جان عزیزشان را تقدیم کشور و انقلاب کردند.
منطقه مانور بعلت کوهستانی بودن بسیار محدود بود و تمرکز اتش دشمن مؤثر واقع میشد و را گریزی نبود ، اگربه دشمن فرصت تجهیز قوا میدادیم در یک دفاع متحرک اقدام به تصرف نقاطع استراتژیک منطقه میکرد و اگر موفق میشد برای ادامه کار وگرفتن سر پل بعدی سرعت عمل پیدا میکرد و باز پس گیری ان بسیار سخت تر میشد.
بعداز ظهر روز ۳۱ اردیبهشت شصت و پنج از نقده با خودروهای کمپرسی مایلر بسمت حاج عمران حرکت و درنقطه تجمع اطراف پادگان تخریب شده حاج عمران از کمپرسی ها پیاده شدیم و اخرین اقدامات مثل تحویل مهمات و جیره غذایی و بازید اسحله وتجهیزات وامار نهایی …. هوا رو به تاریکی میرفت انگار شفق ازهمیشه قرمزتر بود، یا شاید هم نگران فلق بود که صبح چگونه بر ستاره های نقش زمین قالب شود وخورشید را بر گستره گیتی دعوت کند.
دل توی دل بچه ها نبود بعد از اقامه نماز مغرب به امامت روحانی گردان حاج اقا اصغری که بحق رسالت لباسش را بجا اورد و در ان عملیات جاودانه شد ،بچه ها از هم حلالیت میطلبیدن و همدیگر را در اغوش میگرفتن و با هم قرار گذاشتن هرکس شهید شد دیگری را شفاعت کند لحظه های عجیبی بود ، همه چیز واقعی و از روی صدق و صداقت بود ، حرف زدن شفاعت خواستن ، حلالیت طلبیدن ، وصیعت کردن ، و…….
بعضی ها در کوشه خلوتی نماز میخواند و گاهی با پشت دست اشگ از صورت پاک میکردن ، میشد بوضوح پیوند بین خدا و بنده اش را حس کرد ، ارتباط عاشق و معشوق ، خدایا اینان همان بچه های شلوغ کار و مهار نشدنی دیروز هستند ؟
بیاد حدیث شریف قدسی افتادم
آن کس که مرا طلب کند، من را می یابد / و آن کس که مرا یافت، من را می شناسد / و آن کس که مرا شناخت، من را دوست می دارد / و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق می ورزد / و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می ورزم / و آن کس که من به او عشق ورزیدم، او را می کشم / و آن کس را که من بکشم، خونبهای او بر من واجب است / و آن کس که خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او می باشم.
وانت های لندکروز امده بودنند تا ادامه مسیر پر پیچ وخم زیر یال قله کدو را با انها طی کنیم ، بعد از یک ساعت پشت وانت و تحمل اتش سنگین توپخانه و دست اندازهای ناشی از انفجار گلوله در دویست متری خط پدافندی پیاده شدیم و طبق برنامه قبلی قرار شد بادو گروهان بخط دشمن بزنیم و گروهان سوم بفرماندهی امیر اسداله در احتیاط باشد تا درصورت نیاز بکار گرفته شود،
قرار شد من که جانشین گردان بودم با گروهان یکم اقای علیخانی به وسط خط دشمن بزنیم و محمد گودرزی معاون دوم گردان با گروهان دوم قدرت الله جدیدی همراه شود و بجناح راست بزنند ،
جناح چپ هم گردان ثارالله بروجرد بود اقای نقیبی فرمانده گردان هم با گروهان سوم در احتیاط بودنند تادر صورت لوزم وارد عمل شوند،
میدانید که قوائدی کلی برای هدایت هر نبرد وجود دارد وبکارگیری بموقع انها اثر قاطع بر کسب نتیجه و ادامه ان مینماید.
(اصول نه گانه جنگ)
۱-اصل هدف: عملیات نظامی برای یک هدف روشن و دستیافتنی
۲- افند : تصرف و تثبیت هدف و بهره گیری و ابتکار و ازادی عمل
خوب تا اینجا مشخص شد ما باید ابتکارعمل را از دشمن سلب کنیم تا ازادی عمل داشته باشیم ،
ولی هفت اصل دیگر که خیلی مهم بودن در این عملیات به برکت فرماندهان عالی ترتبه دیده نشده بود ، البته کمی بی انصافی است سرداران مدعی امروز را با فرماندهان ارشد عراقی مثل ماهر عبدالرشید یا هشام صباح الفخری که در طرف مقابل این عملیات بودن مقایسه کرد .
اصل غافلگیری که میتوانست برتری تجهیزات و ادوات دشمن را بی اثر کند دیگر معنی نداشت ، اصل غافلگیری میگوید به دشمن در زمان و مکانی که انتظارش را ندارد یورش ببرید .
در ان منطقه چند نوبت تک شده بود و دشمن ضمن هوشیاری نقاط ضعفش را پوشش داده بود .
گروهان قدرت الله جدیدی باید مسافت بیشتری طی میکرد تا به لجمن (خط پدافندی) دشمن برسد ، باهم صحبت کردیم و قرار شد تعدادی از بچه های زبده و باتجربه کمک حال او باشند، عباس سرلکیان که پیک گردان بود و از یک فرمانده گروهان چیزی کم نداشت اولین داوطلب بود.
عباس نمادی از غیرت و ایثار و شجاعت بود ، فیزیک بدنی و عضلات ورزیده امکان هر کار سختی را به او میداد چون خیلی کم حرف و محجوب بود تصور میکردیم علت عدم شکایت و اعتراض اوست ، ولی مثل همیشه اشتباه میکردیم باید اقرار کنم انها را خوب نشناختیم .
حشمت نعمتی که از بچه های قدیمی گ ابوذر و اهل پرچل بزنوید بود هر قدر از ادب و اخلاق و شهامت و شجاعت او بگویم کم است ، بارها در شرایط سخت با هم بودیم یکبار شکایت نکرد.
در والفجر ۹ روی ارتفاع( کچل برو)که پوشیده از برف بود در برودت منفی ۲۰ درجه سانتیگراد شب مانی کردیم که از ناحیه دست وپا و بینی دچار هایپو ترمی شد ولی حاضر نبود عقب برگردد ، و در حاج عمران تا دم دمای صبح با تنی پر از تیر و ترکش پا پس نکشید و برای همیشه انجا ماند و جاودانه شد.
محمدجواد توکلی – نعمت الله صادقی محسن صادقی – قربانعلی ابوالحسنی دیگر داوطلب ها بودن که در ان گروهان حماسه افرینی کردن و جاودانه شدند، کادر گروهان قدرت همگی شهیدشدند
شهیدان قدرت جدیدی فرمانده گروهان
شهید مسعود غلامحسین گودرزی(جانشین)
سید حجت موسوی (معاون گروهان)
فرماندهان دسته قربانعلی ابوالحسنی
صیف الله صادقی – ………
قدرت الله شخصیتی خاص و بسیار منظم
داشت و در هدایت نبرد از بهترینها بود ، وقتی به نقطه درگیری رسید با بیسیم اعلام موقعیت و امادگی کرد ، ولی در بین راه بعلت اتش سنگین دشمن تعدادی از بچه هایش شهید و مجروح شده بودند ،
گروهان یکم هم که علیخانی بود ومن همراهشان بودم نزدیک دشمن بودیم ، هر چقدر جلو تر میرفتیم حجم اتش منحی زن کمتر میشد و اسیب کمتری میدیدیم .
در بین راه که بستون یک میرفتیم یکی زد روی شانه من برگشتم دیدم محمد بادوشی است اهسته گفتم چیه ، گفت یه صدایی از این پایین امد ، توقف کردیم و همه نشستم روی زمین بادوربین دید در شب جلوتر رفتیم و متوجه سنگر کمینی شدیم که توی شناسایی دیده نشده بود و پیدا بود تازه ایجاد شده برای احتیاط دو نفر همراه محمد بادوشی با اسلحه ارپی جی انجا ماندند تا در صورت مزاحمت اقدام لازم را انجام دهند ،
سنگر کمین از حضور ما با خبر شده بود و با بیسیم به خط اصلی اطلاع داده بود ، ادامه مسیر دادیم به صدمتری خط عراقی ها که رسیدیم در یک ان زمین زمان اتش شد ، سریع سنگر گرفتیم
و بابیسیم قدرت را خبر کردیم که حمله کند، ابتداد ارپی جی زن ها بسمت تیر بارها شلیک کردن ، نیم ساعت به همین شکل تبادل اتش بود و توپخانه و خمپاره ها عقبه جبهه را میزدن در این بین ما پنجاه متری خودمان را بجلو کشاندیم و تعداد زیادی از تیربارهای دشمن از کار افتاده بود
کم کم به خط الرس یال نزدیک میشدیم که نیروی تازه نفس بکمک عراقی ها امد و در همان ابتدا با پرتاب نارنجک ما را ناچار بجابجایی کردن و کمی عقبتر مجددا موضع گرفتیم ولی تعدادی از بچه ها که مجروح و شهید شده بودنند انجا مانده بودند و عراقی ها بسمت شان شلیک میکردند.
برای کمک به انها مجددا جلو رفتیم ولی با مقاومت عراقی ها کاری از پیش نبردیم ، یکبار دیگر به اتفاق محمدرضا علیخانی و سبز خدا دریکوند و محسن عیسوند خودمان را به مجروحین رساندیم و روی زمین می کشاندیمشان خیلی اتش تیربار اذیت میکرد ، ارپی جی یکی از مجروحان گلوله داشت و سبزخدا به سمت تیربار شلیک کرد و از کار افتاد ولی موقعیت خودمان لو رفت و چندتا نارنجک کنارمان به زمین خورد،
فرصت کافی برای فرار نبود و چهار نفرمان سخت مجروح شدیم سریع سی چهل متری عقب امدیم و بکمک بچه ها زخم ها را بستیم ، و چون به صبح نزدیک میشدیم و در بقیه محور ها هم موفقیتی نداشتیم دستور عقب نشینی دادن و فقط مجروحین را تا جایی که میشد تخلیه کردیم ، محمدبادوشی و حسن قدیمی و حمیدرضا حاج حسینی بعد از انهدام سنگر کمین در ادامه درگیری بشهادت رسیدن ،
بعلت سختی مسیر و اتش سنگین تقریبا همه شهدا پیکرشان انجا ماند ، دو نفر از مجروحین که نزدیک خط عراق افتاده بودن ودر اخرین اقدام موفق به انتقالشان نشودیم فردا اسیر شدند ( منوچهر جانبخشی که بعد از یکسال عراق ازادش کردو سال ۷۳ بعلت جراحات اسارت شهید شد . و یوسف محسنی سال ۶۹ ازاد شد و ساکن خمین می باشد
برای مطالعه بخش دوم خاطرات سردار بهرام گودرزی کلیک کنید
برای پیوستن به صفحه اینستاگرام روزالیگودرز بر روی لینک زیر کلیک کنید.
آماده سازی برای انتشار در وب سایت روزالیگودرز : رژان بسحاق
دانشجوی کارشناسی حقوق