زنده یاد حاج شیخ اسداله قنبری اظهار داشت: مورچه به سلیمان گفت دست تو برکت ندارد چون تو از بیت المال روزی میخوری و دستت برکت ندارد..
زنده یاد حاج شیخ اسداله قنبری متولد شهرستان اراک بودند و در سنین جوانی وارد حوزه علمیه شهرستان اراک شده و دوران طلبگی را طی میکردند در همان موقع از شهریهای که مراجع به طلاب میدادند استفاده نکرده برای تامین هزینه زندگی و تحصیل خود کار دست فروشی را شروع کرد
وب سایت روزالیگودرز با هدف معرفی اهل معرفت الیگودرز به مردم و بویژه جوانان و نسل های آینده اقدام به انتشار زندگینامه مشاهیر الیگودرز نموده است. آنچه در پی می آید زندگینامه زنده یاد حاج شیخ اسداله قنبری است که به درخواست وب سایت روزالیگودرز و به قلم فرزند ایشان تهیه و بدون تصرف و تلخیص منتشر شده است.
دوران تحصیل زنده یاد حاج شیخ اسداله قنبری
زنده یاد حاج شیخ اسداله قنبری متولد شهرستان اراک بودند و در سنین جوانی وارد حوزه علمیه شهرستان اراک شده و دوران طلبگی را طی میکردند در همان موقع از شهریهای که مراجع به طلاب میدادند استفاده نکرده برای تامین هزینه زندگی و تحصیل خود کار دست فروشی را شروع کرد
روزهای جمعه که حوزه و درس بحث تعطیل بود مقداری لوازم مورد نیاز آن زمان را به صورت خرازی دستی تهیه میکرد و برای فروش آنها به روستای خنداب اراک میرفت.
ایشان در کنار بساط خود هر وقت مشتری نبود کتاب ودروس خود را میخواند، وقتی هم مشتری میآمد به کار معامله مشغول میشد همن امر باعث شده بود که مردم خنداب علاقهی زیادی به ایشان پیدا کنند و زمانی که لباس روحانیت را پوشید هر ساله ماه مبارک رمضان و ماه محرم فقط ایشان را برای تبلیغ دعوت میکردند. ایشان مدتی را به تهران مهاجرت کردند و در آنجا به آیت اله کاشانی نزدیک شده و از علاقه مندان به ایشان شدند.
بعد از شروع جنگ جهانی دوم دوباره به اراک مراجعت و در بازار اراک مغازهای اجاره و به کسب مشغول بودند. سال ۱۳۳۷ به سبب آشنایی که با مرحوم شیخ میرزائی پیدا کرده بودند به الیگودرز آمده و حجرهای در خیابان طالقانی فعلی اجاره کرده و کتاب فروشی به راه انداختند، همواره از طرف اطلاعات شهربانی و ساواک کتاب هایش زیر و رو و بررسی می شد و از آنجا که هیچ گونه شهریهای از مراجع دریافت نمیکرد مجبور شد کتاب فروشی را به خرازی تبدیل کند.
کالای فروشگاه را از بازار تهران تهیه و در مغازه به فروش میرساند و هزینه زندگی خود و خانواده را تامین میکرد. در ایام دهه محرم و ماه رمضان در مسجد جامع منبر میرفت و تبلیغ دین خدا را مینمود.
پس از اینکه مسجد داوودی توسط مرحوم داوودی ساخته شد از ایشان دعوت کردند در مسجد داوودی اقامه نماز جماعت داشتند. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران مرحوم شهید قدرت اله چگینی را به صورت تبعید به عنوان دبیر ادبیات عرب به الیگودرز فرستادند.
شهید چگینی سر موعد مقرر برای نماز اول وقت، ظهر و عصر و مغرب و عشا به مسجد جامع میرفتند مرحوم شیخ قنبری او را میدید و اینکه جوانی در آن زمان مقید به نماز جماعت در مسجد و اول وقت هست به او علاقه مند شدند . شهید چگینی هم که در شهر مدتی بود در بازار مشاهده کرد که شخصی در لباس روحانیت به کاسبی مشغول است نیز به ایشان علاقه مند شده بود
خاطره دوستی زنده یاد حاج شیخ اسداله قنبری و شهید چگینی
روزی برای خرید ناخنگیر به مغازه مرحوم حاج شیخ اسداله قنبری میرود و می گوید حاج آقا یک عدد ناخنگیر میخواهم حاج آقا میگوید خارجی آن را برایت میاورم شهید چگینی میگوید نه حاج آقا ما همان ایرانی را می خواهیم این خرید سبب میشود حاج شیخ اسداله از او سوال کند که شما چه شغلی دارید؟ سر تعریف باز میشود شهید چگینی میگویند که دبیر دبیرستانهای الیگودرز هستم از قزوین آمده ام و دنبال اجاره خانه هستم که خانواده را بیاورم ایشان به شهید چگینی گفتند من خانه ای در رهن دارم دو قسمت مجزا دارد با دو درب مجزا یک قسمت را خودم استفاده میکنم و قسمت دیگر خالی است بیائید ببینید اگر مورد پسند شد اینجا اقامت کنید
شهید چگینی بعد از مشاهده منزل، قبول کردند و تا موقعی که الیگودرز بودند بیشتر در منزل آقای قنبری و یکی دوسال آخر که صاحب خانه منزل را از حاج آقا خواستند در منزل داماد حاج آقا بودند.
بعد از پیروزری انقلاب حاج شیخ اسداله قنبری همچنان در مغازه به کاسبی مشغول بودند تا اینکه صاحب مغازه برای پس گرفتن در صورتی که در قرار داد اولیه آنها قید شده بود تا زمانی که مستاجر از ملک استفاده میکند قرارداد پابرجاست اما مالک با طرح شکایت در دادگاه حکم تخلیه گرفت و مغازه را خالی کرد
مرحوم شیخ اسداله در خانه نشست و در شرایط تب و تاب انقلابی اوائل انقلاب سن بالای ایشان دیگر اجازه فعالیتهای تبلیغی نمیداد. امام جمعهای در الیگودرز بودند اهل اراک بنام آقای میرمومنی ایشان قبل از انقلاب در یکی از سفرها که برای تهیه اجناس مغازه به اصفهان رفته بودند در بین راه تصادف میکنند و یک پایشان تقریبا نیمه فلج شده بود.
گاهی با همان حال و با عصا به دیدن امام جمعه همشهری خود می رفت. یک روز وقتی وارد خانه امام جمعه میشود آن روز ائمه جمعه استان در آنجا جلسه استانی دارند.
ایشان که وارد میشود بعد از تعارفات مینشیند مرحوم آقای میانجی امام جمعه خرم آباد و نماینده ولی فقیه در استان از آقای میرمومنی میپرسند که حاج آقا را نمیشناسیم معرفی بفرمائید . آقای میرمومنی میگوید حاج آقا از کسبه الیگودرز هستند و نمیگوید از علمای شهرند.
مرحوم قنبری داستان حضرت سلیمان و شاه مورچگان را نقل میکند و میگوید وقتی حضرت سلیمان سخن مورچه را شنید دست برد و شاه مورچگان را از زمین برداشت و گفت مگر نمیدانی که من ولی خدا هستم و ظلم نمیکنم مورچه فریاد زد که مرا به زمین بگذار حضرت سلیمان می پرسد چرا ؟
مورچه گفت دست تو برکت ندارد چون تو از بیت المال روزی میخوری و دست تو برکت ندارد.
حضرت سلیمان مورچه را پایین گذاشت و از آن تاریخ به بعد شبها زنبیل میبافت و فردا در بازار میفروخت و مخارج زندگی خود را تامین میکرد و بعد بلند شد و از منزل امام جمعه خارج شد.
ایشان در سن ۸۰ سالگی مریض شده و دوشب در بیمارستان الیگودرز بستری شد و بعد توسط فرزندانش به بیمارستان اراک منتقل شد و در بیمارستان اراک به دیار حق شتافت و قطعه صالحین اراک مدفون شد
خداوند او را رحمت کند
برای پیوستن به صفحه اینستاگرام روزالیگودرز بر روی لینک زیر کلیک کنید.
روحشان شاد باد همسایه مغازه ما بودند مرد آرام و شریف