شهيد سيد امير سيد صالحي در افق ديدش قله ي سبز رهايي را مي ديد و براي رسيدن به مقصود بالهاي عشق را گشوده بود . وقتي به پرواز درآمد تا بي کران آسمان آبي رفت ، تا آنجا که ديگر چشم خاکيان را توان مشاهده نيست.
وب سایت روزالیگودرز 19 اردیبهشت سالروز رزم جانانه فرمانده گمنام شهید امیر سیدصالحی و همرزمان گرانقدرش را گرامی می دارد. به همین مناسبت از برادر شهید آقای سید رضا سیدصالحی درخواست شد که زندگینامه این شهید بزرگوار را برای انتشار در اختیار ما قرار دهد.
آنچه در پی می آید مختصری از زندگینامه شهید سید امیر سید صالحی است که به مناسبت سالگرد شهادتش منتشر می گردد.
سيد امير، در بهارسال 1334 در شهرستان اليگودرز و ميان خانواده اي متدين و از سلسله ي جليله ي سادات قدم به دنياي خاکي نهاد . خانواده در فضاي پر از مهر و محبت ، در نگهداری و تربیت او تلاش کردتا سري در بين سرها شود و در آينده اي نه چندان دور ، چون قهرماني رشيد در عرصه ي زندگي ظاهر گردد.
وي در اخلاق ، ورزش ، درس و جوانمردي اسوه و نمونه در بين همسالان خود شد . دوره ي ابتدايي و متوسطه را در شهرستان اليگودرز آغاز و با موفقيت به پايان برد. سپس در آزمون دانش سراي مقدماتي شرکت کرد و موفق به اتمام تحصيلات خود گرديد.
سيد، در دوران تحصيلي دانش سرا ، پيشگام دانشجوياني بود که عليه ظلم وستم حکومت غاصب پهلوي فرياد برمي آوردند. بارها اورافراخوانده وبرایش ایجاد دردسر نمودند.
سيد ، پس از اتمام تحصيلات در دانش سرا ، لباس سپاه دانش را به تن کرد و در کسوت معلمي براي خدمت به هموطنان خود عازم روستاهای استان زنجان شد که باتوجه به گذشت سالهادرآن منطفه هنوزاز اوبه نیکی یادمیشود هميشه ديگران را به خود مقدم مي دانست و هرگاه که احساس مي کرد کسي به فکر و بازوي او نياز دارد ، بدون درنگ و چشمداشتي به سراغ وي مي رفت و در گشودن گره کارش کمک کار وي مي شد.
هرگاه صداي اذان را مي شنيد ، تمام اعضا و جوارحش به لرزه مي افتاد و شعف خاصي به او دست مي داد . مي گفت : بهترين زمان در زندگي انسان زماني است که صداي اذان را مي شنود. صداي خدا را مي شنود که با همه ي بزرگيش بنده ي ناچيز خود را به هم صحبتي خود دعوت مي کند.
از اين رو هميشه نمازش را در اول وقت بجا مي آورد و از انجام فرائض ديني لذت مي برد . پس ازانقلاب درتابستان ۵۸ که مصادف بود با ماه مبارک رمضان مسؤولیت گروه های درو گندم روستاها را بعهده داشت،
روزه مي گرفت و براي درو کردن گندم هاي روستائیان، گروههای مردمی را راهي روستا مي کرد و وقتي برمي گشت با شادابي مي گفت : عجب لذتي دارد کار کردن در زير آفتاب و با زبان روزه .
قبل از پيروزي انقلاب اسلامي بعنوان معلمی متعهد با روحانيت مبارز شهر همراه بود و در جلسات ديني و سخنرانيهابه صورت مخفيانه شرکت مي کرد و در تهيه و توزيع اعلاميه هاي انقلابي کوتاهي نمي کرد .
هنگام پيروزي انقلاب اسلامي در تهران بود و بلافاصله به نيروهاي کميته ي انقلاب اسلامي پيوست . سپس بعد از مدتي به شهر اليگودرز برگشت و فعاليت خود را در کميته ي انقلاب وجهاد آغاز و باتوجه به دوره های خاصی که دیده بوددر بنيان نهادن بسيج اليگودرز از پيش قدمان شد و به عنوان مسئول آموزش نيروهاي بسيجي تا آخرين لحظات عمر پر برکت خود فعاليت نمود .
با آغاز جنگ تحميلي در سال 1359 به جمع رزمندگان اسلام پيوست و عليه دشمن متجاوز سينه ي خود را سپر کردوفرماندهی یکی ازگروه های اولیه جنگ رابعهده گرفته وعازم جبهه غرب کشورگردید. (درطول سالهای جنگ هرکدام ازافرادآن گروه خودفرماندهی بخشی رابعهده داشتند)
يکي از نزديکانش مي گويد :
وقتي درفروردین 61 سيد مجددتصميم داشت که به وادي نور سفر کند . نزد من آمد و گفت : از خانه ي پدري اسباب کشي کرده و منزلي را اجاره نموده ام ، با خوشحالي از او علت کارش را پرسيدم ، گفت : همينطور ، مي خواستم بدانم در زندگي چکاره ام و چه چيزي از خود دارم . گفتم : مبارک است انشاء الله . لبخندي زدو ادامه داد :
فردا عازم جبهه هستم کاري ، سفارشي نداري؟
باقيافه اي معترض خطاب به او گفتم : شما قبلاوظیفه ات راانجام داده ای براي چه باتوجه به اینکه فرزندی درراه داری وشرایط خاص همسرت دوباره مي خواهي به جبهه بروي ؟ اصلاً براي چه از پدر و مادرت جدا شده اي ؟ دليل اين کارها چيست ؟
خنديدو ادامه داد ، گفتم که مي خواهم مستقل باشم درضمن خدانگهدار همسروفرزندم است،
صحبتهايي را کرد که بوي جدايي مي داد . ناگهان تنم لرزيد . احساس کردم که اين آخرين ديدار بين من و اوست . لحظه اي که از او جدا شدم ، ديگر آرام و قرار نداشتم ، هرگاه به ياد او مي افتادم ، گويي منتظر بودم کسي از راه برسد و خبري ناخوشاينداز او برايم بياورد . روزها گذشت . شب در خواب ديدم : در منطقه ي عملياتي هستيم و مشغول جنگ با متجاوزان . در ميان صفير گلوله و بارش ترکش خمپاره ها و گلوله هاي توپ منفجر شده به سراغم آمد و دست مرا گرفت . گفت : بيا مي خواهم تو را به جايي ببرم ، بدون سوال همراه او حرکت کردم . مرا بسوي حمامي برد که در يک فضاي نوراني و زيبا قرار داشت . گفت : بيا در اين آب زلال تن ات را شستشو کن . گفتم : در اين موقعيت خطرناک که هر لحظه ممکن است گلوله ي توپي اين حمام را بر سرمان خراب کند ، چه شستشويي ؟ بدون اينکه پاسخ مرا بدهد ، لباسهاي خود را در آورد و داخل يک حوض کوچکي از آب شد که زلالي آن چشم را خيره مي کرد . وقتي خود را شستشو داد ، از آب بيرون آمد و لباس خود را پوشيد و از من دور شد . من به دنبال او دويدم ، اما هرچه بيابان را نگاه کردم ، اثري از او نبود . ناگهان از خواب بيدار شدم و شروع کردم به قرائت قرآن و دعا خواندن . صبح زود بدون اينکه با کسي حرفي بزنم راهي سردخانه ي بيمارستان شهر شدم که شهدا را ابتدا به آنجا مي آوردند . سؤال کردم به تازگي شهيدي از راه نرسيده است. گفتند نه . برگشتم . تاچندین روزبعدکه پیکر مطهرش را همراه با چندشهیددیگرآوردند بي درنگ به سراغ آنها رفتم وواردسردخانه شدم وقتي چهره ي او را ديدم ، نگاهي به تاريخ شهادت نوشته شده در روي تابوت انداختم و فهميدم که آن شب شستشو ، همان شب پرواز وي بسوي معبود بوده است .
آري ! سيد امير در خانواده اي پرورش يافته بودکه مؤدب به ادب روحانيت بود و چندين شهيد را تقديم انقلاب اسلامي کرده اند. وي در حالي به آخرين سفر خود رفت که تنها يادگارش دختري درراه بودکه هنوزبدنیانیامده بودتا پدر روي او را ببیند .
او که خود يک معلم بود ، تئوري و عمل را يکجا به شاگردانش آموخت و براي اثبات گفته هايش درچندمرحله عازم مناطق نبرد حق عليه باطل شد ،
حتی وقتی فرمانداروقت اصراربه واگذاری مسولیتی به وی داشته یکی ازبراداران رامعرفی میکندومیگوید برمن تکلیف است ازجبهه های نبردغافل نشوم.
يکي از همرزمانش مي گويد: در عمليات بيت المقدس در يک زمان به محاصره ي دشمن در آمديم و در آن ميان تعدادي ازبچه هابه شدت نگران شده بودندولی سیدباصلابت وشجاعت همیشگی حلقه محاصره دشمن راشکسته ومسیررابرای دیگران بازنمود وزمانی هم که ترکش به شکمش اصابت مینماید خودش باچفیه آن رامی بنددوهرچه همرزمان اصراربه برگرداندن اومیکنند میگویدمن نمی توانم صحنه راترک وبچه هایم راتنهابگذارم تااینکه براثرتیرمستقیم دشمن ناجوانمرد به یکی ازچشمانش به ندای معبودخود لبیک میگوید.
آري ! درمرحله دوم عمليات بیت المقدس درتاریخ 19/ 2/ 1361 پيک حق نداي «ارجعي» سر داد و برگزيدگان امت خميني (ره) را از ميان ديگران انتخاب و با خود به ديار «عند ربهم يرزقون» رهنمون شد .
سيد امير در ميان آن قبيله اي بود که رفتن را بر ماندن ترجيح داده و لقاي دوست را از هر چيز ديگري برتر شمردند. پيکر مطهرش همراه تعدادي ديگر از همراهان شهيدش به اليگودرز منتقل و با شکوه خاصي تشييع و در گلزار شهدا به خاک سپرده شد .
خاطره یکی از همرزمان شهيد سيد امير سيد صالحي
السلام علیک یا سیدالشهداء
امشب 19 اردیبهشت ماه 1400 است دقیقا 39 سال پیش در چنین شبی لشکر 22 بدر خرمشهر گردان امام جعفر صادق (ع) از قسمت شلمچه، خط شکنان خطه لرستان وارد عمل شدند پس از ساعت ها پیاده روی در دل تاریکی شب به پشت خاکریزهای دشمن رسیدیم.
ساعتی را برای رفع خستگی بر روی زمین نشستیم من و سردار دلاور سید امیر ، کوله پشتی هایمان را که روی کمرمان نصب بود بعنوان پشتی استفاده میکردیم و در حال استراحت از فرط خستگی راه، منتظر آتش پشتیبانی ارتش بودیم که زیر آتش خودی به جلو و فتح خاک ریزها وارد شویم که دستور حرکت دادند .
دستور از طریق بی سیم به سردار سید امیر رسید و ایشان از زمین خیز برداشت و با سرعت تمام در تاریکی شب به ته صف نیروهای تحت امر خود دوید و میگفت حرکت می کنیم و تا من نگفتم کسی تیراندازی به طرف خاک ریزهای جلو نمی کند چراغ خاموش بسمت خاک ریزهای مقابل بدون کوچکترین صدایی حرکت می کنیم مفهوم شد، از ته صف یکی یکی میگفتند بله مفهوم شد، مفهوم شد تا به نفر آخری که اولی من بودم رسید و سردار سید امیر با کف دستش به کمر من زد و گفت بی سر و صدا برو سمت راست.
من بدو بدو در دل تاریکی و بچه ها پشت سر من وارد میدان و تله دشمن افتادیم از آتش پشتیبانی که خبری نبود.
دشمن حرکت ما را متوجه شده و گذاشت تا تمام نیروها خاک ریز اول را فتح کنند وارد خاک ریز دوم که شدیم خدایا چه صحنه و جهمنی شد. عملیات لو رفته و مابی خبر، دشمن با آتش توپخانه خود و نیروهای مقابلش راه برگشت به عقب را با آتش توپخانه ای و شلیک آتش بار های خود از روبرو بر بچه ها بست و بچه ها در کمتر از 5 دقیقه مانند برگ درخت روی زمین ریختند که نتیجه عملیات آن شب فقط از بچه های الیگودرز 23 شهید و بیش از 150 مجروح و جانباز تلفات گرفت .
وظیفه دارم بعنوان همرزم عزیزان شهید، گله مند باشم و کوتاهی بسیار مسئولین فرهنگی شهر را در معرفی شخصیتی این چریک نظامی، فرهنگی وجهادی، سردار دلاور بی ادعای دفاع مقدس “شهید سید امیر سیدصالحی” را خاطرنشان کنم.
یاد می کنم از شهدای علی اکبر گونه مان،
شهید محمدجواد رشیدی
شهید محمدحسن رشیدی
شهید احمد یاری
شهید نعمت اله صادقی
شهید مجتبی سرلک محمدی
شهید بهمن افروغ
شهید عزت الله سبزیوند
شهید مسلم نظری
شهید غلامعباس محمدی
شهید ارسلان گودرزی
شهید محمدجعفر عابدینی
شهید محسن احمدی
شهید مصطفی لطفی
شهید مصطفی قادری
شهید غلامعلی محبی
شهید محمد شفیعی
شهید برزو گودرزی
شهید احمدرضا اسلامی
شهید اردشیر پیر کرمی
شهید غلامرضا کرم گودرزی
شهید محمد علی مسلمی
و دیگر عزیزانی که در آن عملیات بفیض جانبازی نائل شدند.🌷
ارسال کننده متن خاطره: خلیل بخشی
برای پیوستن به صفحه اینستاگرام روزالیگودرز بر روی لینک زیر کلیک کنید.