خانه / سیاست الیگودرز / نسل انقلابی الیگودرز و درگذشت دکتر علیمحمد احمدی

نسل انقلابی الیگودرز و درگذشت دکتر علیمحمد احمدی

 دکتر علیمحمد احمدی یکی از تاثیرگذاران حرکت های انقلابی دهه پنجاه موسوم به نسل انقلابی الیگودرز است؛ به مناسبت درگذشت ایشان سیّد حمیدرضا حسینی هاشمی مطلبی را در رسانه های اجتماعی منتشر کرده است.

وب سایت روزالیگودرز برای احترام به این نسل پرتلاش، بدون دخل و تصرف مطلب را عیناً منتشر می نماید. 

نسل انقلابی الیگودرز و درگذشت دکتر علیمحمد احمدی

به بهانه درگذشت ‘د. احمدی (ره)’ نقدی بر فرهنگ سیاسی “اقتدارگرایی”

نسل انقلابی الیگودرز و باورهایش

▫️ برای نسل من خبر کوچ کسانی که در دهه پنجاه و شصت (ه.ش) به شهرمان “الیگودرز” چهره ای انقلابی می‌بخشیدند و در اندیشه و کار طرحی نو برای رهایی مردم از بند استبداد بودند، یک خبر عادی نیست، بلکه چنان بهت آور است که آنان را ساعت ها در اندیشه فرو می‌برد و آنان را به روزهای آغاز نهضت پرتاب می‌کند. روزهایی که نسل من بیتاب تغییر بود؛

نسل من بسان جماعت تشنه ای بود که در دل شب و در کویر استبداد آب آزادی را می‌جست. نسل من نه تنپوش مناسبی داشت تا خود را از سرمای سوزناک توفان غرب بپوشاند و نه قطب نمایی در کف داشت تا از آن بیابان برهوت بیرون برود.

در میان آن همه بی خویشی و سرگشتگی، “من”های گوناگونی در برابرش ظهور کرده بودند و پیرامون وجودش را گرفتند و هر کدام می‌خواستند رخت خود را بر تن برهنه اش بپوشانند؛ مارکسیسم، ناسیونالیسم ایرانی، فرنگی مآبی، مذهب سنتیِ ماسیده بر تاریخ ایران، اسلامِ انقلابی به سبک مجاهدین خلق، تشیع علوی رهایی بخشِ دکتر شریعتی و اسلام فقاهتی امام خمینی.

نسل انقلابی الیگودرز سید حمید حسینی هاشمی

زمان و زمین هم بیتاب تحولی بر صفحهِ ایرانزمین بود. باروت های نهفته در جان نسل من آماده انفجاری مهیب بود و ناگهان، روز موعود فرارسید و آن اتفاق افتاد؛ انقلابی به نام اسلام که می‌خواست پاسخ همه سرگشتگی‌های هویتی مردم ایرانزمین را بدهد. از سوی دیگر، شتاب رخدادها چنان زیاد بود که مجال از  اندیشه می‌ربود. نیروهایی که خود را طلایه دار جنبش اجتماعی مردم می‌پنداشتند هر کدام به فراخورِ باورهایی که در عرصه سیاست، فرهنگ و اقتصاد داشتند، جامعه ایران را صورتبندی کرده و برایش نظم هندسی خاصی را طراحی می‌کردند.

پیروری انقلاب اسلامی 

بزودی، از بدو پیروزی، هماوردی ها و پنجه در پنجه انداختن های نیروهای اجتماعی آغاز شد. آزادی، نفس زده و استبداد عقب نشسته بود، اما فضای ایران مالامال از کلمه هایی شده بود که از دهانهای آتشین بیرون می‌جهید و همچون سُرب داغ سینه ها را می‌شکافت و بر آنها زخم کینه و انتقام را می‌نشاند.

نسل من قربانیِ وضعیتی شد که مجال اندیشیدن و گفتگو(مفاهمه) را نیافت. جدال و جنگ نیروهای اجتماعی نه فقط در کف خیابان‌ها، گوشه چهارراهها و میدان‌ها بلکه به کنج خانه ها رسید اینک، برادر در برابر برادر می‌ایستاد و پنجه ها در پنجه ها می‌افتاد و اما این دل مام میهن بود که زخمی جدالهای روزافزون میشد.

نسل من، هیچ تجربه ای از آزادی و تعامل اندیشه ها در عرصهِ عمومی نداشت و از سوی دیگر، بشدت به پوششی از هویتی تازه نیازمند بود. بنابراین، به فراخورِ پایگاهِ اجتماعیَش و تأثیرهایی که از مذهب یا مدرنیته می‌گرفت، خود را دسته بندی کرد؛ ‘حزب الله’، ‘خط امام’، ‘ملی گرا(جبهه ملی)’، ‘نهضت آزادی’، ‘مجاهد انقلاب’، ‘مجاهد خلق’، ‘فرقانی’،’میثمی’، ‘امتی’، ‘توده ای’، ‘فدایی’، ‘پیکاری’ و… به “منِ” نسل من هویت می‌بخشیدند.

اما ساده اندیشی است اگر گمان کنیم این هویت ها از گفتگو در عرصه عمومی شکل گرفته باشد. گدرواقع، رخت هویت ها آماده برای پوشیدن بود. آنگاه هر کس پس از کسب “منِ” تازه اش به جستجوی استدلال برای دفاع از خویش در معرکهِ “من ها” می گشت. ‘آگاهی’ نه برای کشف حقیقت بلکه برای تثبیتِ منِ از پیش تعیین شده بود.

اینگونه بود که کار گفتگوها به فریادها و نعره ها انجامید. این ‘آزادی’ نبود که جانمایهِ تشخص نیروهای اجتماعی شده باشد، بلکه ‘اقتدارگراییِ’ نهفته در روحِ فرد فرد ایرانی بود که به زبان آزادی و باورهای ایدئولوژیک (اعم از چپ و راست) سخن می‌گفت. هر گروهی به متون ایدئولوژیک خودش استناد می‌کرد و جامعه را دسته بندی می‌نمود؛ برچسب های “انقلابی”، “بورژوای وابسته”، “پرولتاریای انقلابی(کارگر صنعتی)”، “رویزیونیست(تجدیدنظرطلب)”، “مجاهد”، “مرتجع”، “مُلحِد”، “مؤمن”، “حزب اللهی”، “منافق” از پیش آماده بود تا سرنوشت سیاسی نسل من را به دست خویش رقم بزند.

این خطکشی ها چنان ظریف رسم شده بود که میزان نزدیکی و دوری از یکدیگر را دقیق تعیین می‌کرد. روزی همکلاسی ام را پس از مدتی دیدم و از گرایش سیاسیَش پرسیدم. او -که پیش از این هوادار مجاهدین خلق بود- گفت: به میزان ۲۷ درجه به خط امام نزدیک شده ام و به مرام “نهضت مجاهدینِ” میثمی درآمده ام!

زمان به درازا نکشید که هر نیروی اجتماعی همه توانش را برای کسب سهمی از قدرت سیاسی به میدان آورد. نبردها از مرز ‘گفتگو’ گذشت و کرسی های آزاد اندیشی برچیده گشت و تفنگ و فشنگ، تعیین‌کنندهِ سرنوشت شد.

نسل من ناباورانه دچار وضعیتی تراژیک شد، چرا که میدید همان کسانی که همدلانه و دوشادوش یکدیگر در برابر استبداد ایستاده بودند، اکنون دشنه در دوش هم فرو می‌کنند.

نسل من نسل انقلابی الیگودرز

انقلاب به سال شصت آمد و زمان زیادی نگذشت که از میان نیروهای اجتماعی،  شکست خورده و پیروز نبردها مشخص شد. پیشاپیش، معلوم بود که برنده کیست، چرا که منطق نبرد را لوله تفنگ می‌نویسد و هرآنکه دست برتر در سلاح دارد، پیروزِ میدان است.

دهه شصت با تثبیت “نیروهای خط امام” آماده رخدادهای تازه گشت. اکنون، دیگر خبری از رقیبان دیروز نبود و هر کسی که مدعی انقلابی بودن داشت، با برچسبِ “حزب الله” به صحنه میآمد. ایران در این زمان، به جنگ فرسایشی مبتلا شده بود و وضعیت جنگی، سایهِ سنگینی بر کنش های سیاسی داخلی انداخته بود، بگونه ای که هر زمرمه ای که مخالف روند حاکمیت و سیاست‌های حاکمان بود، آب ریختن به آسیاب دشمن تلقی می‌شد.

سال ۶۷ رسید و رخت جنگ از تن رنجور مردم ایران کنده شد، اما فرهنگ سیاسی اقتدارگرایانه ای که از ده سال پیش (۱۳۵۷) با رویارویی گروههای داخلی بازتولید شده بود و سپس با نیازی که به ‘وحدت کلمه’ در میان آحاد ملت انتظار می‌رفت، تثبیت گشته بود، گریبان نسل من را رها نکرد چرا که خود، حامل سینه چاکِ فرهنگ تک گویی و تک خوانی شده بود.

این فرهنگ ‘اقتدارگرایی’ دمادم به تقویت ایدئولوژیک نیازمند بود، منابع مورد نیازش را سخن طلایه داران انقلاب و  متون دینی تشکیل میداد. درواقع، این ‘سخن بزرگان’ و ‘متن دین’ نبود که خوراک فرهنگ اقتدارگرایی را تأمین می‌کرد، بلکه این نیاز نیروهای تمامیت خواه بود که سراغ سخن و متنی از دین برود که با خوانش او هماهنگ باشد!

مثلا اگر از مکتوباتِ “استاد شهید مطهری” بهره برده می‌شد، کتاب جاذبه و دافعه وِی را نمایه می‌کردند اما از سخن او که “خواهان ایجاد یک کرسی تدریس مکتب ‘مارکسیسم’ توسط یک استادِ مسلّم کمونیست آنهم در ‘دانشکدهِ الهیات’ ” شده بود، لام تا کام کلامی گفته نمی‌شد!

یا اگر ناپرهیزی می‌کردند و از معلم انقلاب (دکترشریعتی) سخنی در رسانه هایشان بازتاب می‌دادند، از تئوری “امت و امامت”ش می‌گفتند، اما هیچگاه از ‘نیایشِ’ او که با خدایش می‌گفت، سخن نمی‌آوردند، آنجا که ‌گفته بود:

“خدایا! این کلام مقدسی را که به ‘روسو’ الهام کرده‌ای، هرگز از یاد من مبر که: من دشمن تو و عقاید تو هستم، اما حاضرم جانم را برای آزادی تو و عقاید تو فدا کنم!”

شگفتا! آزادی تدریس یک مُلحِد در دانشکده الهیات دانشگاه تهران و یا پاسداشت آزادی مخالف آنهم به قیمت از دست دادن جان! خدایا! این طلایه داران فرهنگ خون و آزادی و انقلاب چگونه می‌اندیشیده اند!؟

متأسفانه، مُصحفِ کریم(قرآن) و سنت معصومان(ع) نیز سرنوشتی همانند سخن بزرگان انقلاب یافت و به چینش اقتدارگرایانه مبتلا گشت؛ گویا خداوند و پیشوایانِ دینِ حنیفش جز با زبان ‘ستیزه و نبرد’ با ملحدان و دگراندیشان سخن نگفته اند؛

استشهاد به این آیه ها: “قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ؛ با آنان بجنگید خدا آنان را به دست‏ شما عذاب و رسوایشان مى ‏کند و شما را بر ایشان پیروزى مى ‏بخشد و دلهاى گروه مؤمنان را خنک مى‏ گرداند” و یا آیاتی دربارهِ شناسایی منافقان از مؤمنان، نصب العین خطکشی های اجتماعی و تعیین کننده مرزهای خودی و غیر خودی شد، اما هیچگاه از مدارایی که در آیات دیگر جلوه می‌کند، سخنی به میان نیامد؛

گفتگوی دو برادر (هابیل و قابیل) را، که به دشنام، تهدید و کشتن انجامید، بنگرید. آن رخداد، فقط نَقل یک واقعه نیست، بلکه جدال “مدارا” با “کینه” را به ما نشان می‌دهد و به ما مرزهای مروّت را میآموزد. شگفتی ما دوچندان می‌شود که بدانیم درگیری میانِ دو برادر نه بر سر گزینش همسر است، بلکه بر سر نبوت و قدرتی است که می‌خواهد از پدر (آدم) به پسر برسد؛ قَال:َ لَأَقْتُلَنَّکَ قَال:َ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ. “[قابیل‏] گفت: بى‏ گمان تو را خواهم کشت. [هابیل‏] گفت: خدا تنها از کسانى مى‏‌پذیرد که پارسایند. اگر تو دستت را به سویم گشایى تا مرا بکشى، من هرگز دستم را به سویت نمى‌‏گشایم تا تو را بکشم؛ من از خدایى مى‌‏ترسم که جهانیان را پرورد.

در این میان، آنچه فراموش گشت، میثاق ملی (قانون اساسی) بود که پس از فروریختنِ پایه های نظام پهلوی به همه پرسی گذاشته شد و تکلیف ایران و ایرانی را در گسترهِ دنیای مدرن با لحاظ سنت و تجدد مشخص کرده بود؛ قانونی که هم با آیین اسلام و هم با حقوق شهروندی و آزادیهای نوین، فصل بندی شده بود.

اما مردم نمی‌دانستند که پایه های فرهنگ اقتدارگرایی که با ضمیرشان درآمیخته است، یکباره فرونمیریزد و چنانچه خود و یا حاکمیت برخاسته از میانشان نخواهد، از دل و دماغشان بیرون نمی‌رود. به واقع، اقتدارگرایی در ایران، ضرورتا یک پدیدهِ دولتی نیست بلکه در ناخودآگاه فرهنگ عمومی، جاری و فعال است.

سخن به درازا رفت. باری، از مقصود دور نشویم که اکنون، در فراق مردی نشسته ایم که با جمعِ یاران و همراهانش بخشی از تاریخ انقلابی شهرمان (الیگودرز) را شکل داده اند. او نام آشنای سالهای پایانی دهه پنجاه و تمامی دهه شصت در ذهن شهروند الیگودرزی است.

مبارزات وِی در پیش از پیروزی انقلاب و سمت های گوناگونی همچون ریاست جهاد سازندگی، مسئولیت در سپاه پاسداران و چشمگیرتر از همه، نمایندگی دوره سوم مجلس شورای اسلامی) فصول زرّین زندگی سیاسیَش را در این بازه زمانی رقم می‌زند.

وب سایت روزالیگودرز در مطلبی به معرفی زندگی سیاسی و حرفه ای دکتر علیمحمد احمدی پرداخته است در این مطلب به اختصار شخصیت علمی، سیاسی و اجتماعی ایشان معرفی شده است. برای خواندن مطلب بر روی لینک کلیک کنید: دکتر علیمحمد احمدی 

او و یارانش با همه دیدگاه‌های ویژه ای که داشتند، جملگی در زیرمجموعه یاران امام(ره) محسوب می‌شدند اما اینکه چه شد که خط فکری او و بسیاری از انقلابیان همراهش -که برآمده از “سازمان مجاهدین انقلاب” بودند و سپس به مجموعه “اصلاحات” منتهی شدند- از دهه هفتاد تا کنون در مرزبندی های “خودی و غیر خودی” چنان گیر کردند، که رسما از صحنهِ سیاسی حذف گشتند و هرچند در جبهه اصلاحات ادغام شدند اما این بار، با مجموعه اصلاحطلبان (از رئیس اصلاحات گرفته تا بدنهِ اجتماعیِشان) به گوشه رینگ قدرت برده شدند و ضربه های هولناک را پذیرا گشتند. براستی، چه دردآور است مجموعهِ نیروهایی که باید با رقیبانشان بانگ مروّت و مدارا سردهند به جای اینکه از انبوه توانمندیهایشان در کار ملک و ملت بهره برده شود، همواره باید به اثبات خود بپردازند و تیغ جفای دوستان دیروز را به جان بخرند و دم بر نیاورند. آری، کجای این قِصهِ پرغصه ناخوانا است که چنین فوج فوج نیروهای زبده را به مسلخِ حذف می‌بَرد؟

آری ۲۲ بهمن نزدیک است و دوباره صفحهِ سیما پر از شکوفه های خنده مردمی می‌شود که جانشان از سقوط رژیم اقتدارگرای پهلوی به شعف آمده بود و بانگ آزادی از لبهایشان به آسمان ایران می‌رفت.

انقلاب ۵۷، نقطه عطفی در تاریخ این سرزمین بود و مردم به حاکمیت ستمشاهی پایان بخشیدند اما نسل من هنوز حریف فرهنگ اقتدارگرایی، که در جانش ریشه دوانده، نشده است. نسل من سرود عشق به آزادی را آسان خواندند، ولی در حل مشکل اقتدارگرایی و روایی مروّت و مدارا درماندند. نسل من از آغاز رهایی، درصدد برآمد تا هر یک، دیگری را به بند باور خویش درکشد، بی آنکه به منتهای کار خویش بدرستی بیندیشد. نسل من هنوز یاد نگرفته که از خود “امتناع” کند. منِ ایرانی هنوز از خود تخطی نکرده است. نسل من، ‘منِ” اقتدارگرایش را همچنان به دوش می‌کشد و نمی‌تواند براحتی از آن خلاصی یابد. افسوس که چه سرمایه های سترگی از کف سرزمین خسته مان بیرون رفت.

در پایان، سخن از شهر خود بگوییم و ببینیم چگونه چهره اش  در این منازعه های بی پایانمان بی رنگ و تن رنجورش بی رمق گشته و چه فرصت های طلایی را در این دهه های گذشته از کف داده است. از نیروهای چپ که بگذریم، ما به چشم خود می‌دیدیم که قرآن و سنّتِ عترت (ع) در دستانِ نیروهای مذهبی می‌گشت، اما هرچه جلوتر بیاییم، می‌بینیم چگونه تنگ نظری و حق پنداری بر نگاه‌های جریان‌های موسوم به “خط امام (ره) چیره می‌شد! شگفتا که ایرانزمین در این معرکه جهانی جز مردم خویش پشت و پناهی ندارد و رشد و پیشرفتش در گروِ همبستگی اجتماعی است اما چگونه است که طیفی که حاکمیت را در دست خویش گرفته، داسِ درو را در خرمن اجماع نیروها نهاده است! مگر ‘اجماع نخبگان’ِ یک ملت بر سر الفبای توسعه، شرط پیشرفت نیست!

و مگر اجماعشان جز با مفاهمه در سپهر عمومی از راه دیگری میسّر می‌شود؟

بسی خیال خام است که انقلاب با یکدست شدن جامعه به اهدافش برسد. زمزمه هایی که این روزها در گوشها طنین افکنده و از ورود لشکریان به عرصه قدرت سیاسی حکایت می‌کند، جز نظم پادگانی به ساحت های گوناگون جامعه نخواهد داد. ولی تواتر اخبار، به آمدن شان گواهی می‌دهد. بسیار خوب، ظاهرا آسیاب قدرت نوبت به نوبت است اما، اگر به اضطرار زمانه و با چراغ سبز حاکمیت آمده اند تا با هیمنه و اقتدار خویش مشق سیاست کنند و این ملک را از این وضعیت قرمز برهانند، باکی نیست. اما اگر آمده اند که همواره بر مسند قدرت سیاسی بنشینند، بدانند که رفته رفته با فشار نیروهای اجتماعی و طغیان نسل نو رو به رو خواهند شد. این جماعت لشکری برای اینکه مظنه به دستشان بیاید، کافی است رودرروی فرزندانِشان بنشینند و با چشمان خویش بیابان های هولناک را -که میان آرمان های پدران و فرزندان فاصله افکنده است- نظاره کنند. آری رمز و راز سیاست در “انرژی هسته ای” و هواکردن “موشک‌های بالستیک” خلاصه نمی‌شود.

سیاست، در این دنیای هزار توی و رنگارنگ، مردانِ ویژهِ خود را می‌طلبد.

  پایان. [حسینی هاشمی] ۲۷/۱۰/۱۳۹۹

سیدحمیدرضا حسینی هاشمی"، انقلابی سال‌های 56-57 از نسل انقلابی الیگودرز

“سیدحمیدرضا حسینی هاشمی”، انقلابی سال‌های ۵۶-۵۷ از نسل انقلابی الیگودرز ، همراه با طلایه داران انقلاب در شهرستان الیگودرز، (دانش آموخته حوزه و دانشگاه، مقیمِ قم)

برای پیوستن به صفحه اینستاگرام روزالیگودرز بر روی لینک زیر کلیک کنید.

صفحه اینستاگرام روز الیگودرز

آماده سازی برای انتشار در وب سایت روزالیگودرز : رژان بسحاق

دانشجوی کارشناسی حقوق

درباره ی manager roozaligudarz

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.