عنوان کتاب عجیب است و تأملانگیز -“جایی که من نیستم”- عنوانی سنگین و گیرا، که ذهن را از اشتیاق راهبردن به مقصود سرشار میکند.
سرفصلها و فهرست مطالب فریبنده است و درکِشنده، آمیزهای از مفاهیم آشنا و غریب، که ابهامی غلیظ را سیلان میدهد.
“جایی که من نیستم” پروژهی بلندپروازانهای است که سودای دگرگونی معنا و دگردیسیِ زبان را در سر دارد، برای اطفاءِ عطشِ گدازندهی این جاهطلبی بیانی تازه و ادبیاتی نو بایسته است، ادبیاتی طرفه که همانگونه که خود مدعی است، انشاءی شگفت است در زبان، و ابداعی شگرف است در بیان. ادبیاتی بیسابقه و پیشینی، که ادبیتی ثقیل را با خود حمل میکند. خوانش دقیقِ “جایی که من نیستم” به دلیلِ لحنِ روایی نامتعارف، ترکیبات اضافهی مسلسل و پرشمار، سجاوندیِ سختگیرانه، ابداعاتِ ترکیبیِ نامأنوس، و بارداریِ جملات با مضامین بغرنج، دشوار است و استفتاءِ معانی از آن نامیسر.
“جایی که من نیستم” سلحشوری در گسترهی بیکرانهی معناست، شمشیر آختهی تردید است که مفاهیم را سلاخی میکند، بر حقیقتها، قطعیتها، بداهتها و یقینها خط بطلان میکشد، و تردید، تشکیک و نسبیتی بیپایان را مستولی میکند. “جایی که…” آشناییزدایی از مفاهیم دیرآشنا، و برکشیدنِ مفاهیم مغفولمانده است، مفاهیمی که تیزتکانه میگریزند از کمند کوتهِ استفهام ما.
“جایی که من نیستم” آکویناس، کانت، هوسرل، هایدگر و ویتگنشتاین را احضار میکند، و آنها را به دلیل اطمینان قطعی به صحت رویکردشان به میز استنطاق میکشاند.
“جایی که…” ملغمهای ناگواریدنی از قساوت و سخاوت است، که مفاهیم جاودانه و ازلی را از ریشه برمیکند و مفاهیم درخودشکسته را برمیافرازد، یورشی بیرحمانه است به باروهای افراشتهی معنا، و کوششیست حماسی در برکشیدنِ مفاهیم فروخفته و درخود شکسته از ژرفنای تاریک فراموشی.
از نگاهِ “جایی که من نیستم” هویت هیچگاه مقرّر، دستیافتنی یا اکتسابی نیست: تنها چیزی که بر جای میماند فرآیند بیپایان و کاملاً وهمانگیز هویتیابی است. اینجا قتلگاه باورها و بازتعریفِ داوریهاست.
“جایی که من نیستم…” یافتنِ احتمالات گمشده و از اعتبار انداختنِ حتمیتهاست. در “جایی که…” به همهی نگرشها حمله میشود، و دژهای مستحکم بداهتهای بنیادین درهم شکسته میشود. “جایی که… ” رستاخیز مفاهیم فروخفته است، صحرای محشری است که مدلول، مفهوم، مقتضی، مفاد و معنی، هراسان و آشفته، عریان و بیهدف، در تقلایی جانکاه، و در گریزی شتابناک و آسیمه، به سوی رنگباختن بر هم پیشی میگیرند.
“جایی که… ” درحجمی اندک، اما بیانی موجز، کوبنده، آهنگین و استوار، رسالتی عظیم را مدعا دارد، کوششیست سخته و صعب، که رؤیای دیگرگونهبودن، حدوثِ امکانهای محال، و انکشاف مکانهای نابسوده را سودا دارد. منظومهای است از آشوبها، و سامانهای از آشفتگیها، که “من”های متکثر را در “بودن”های متکرر تبیین میکند.
در بیانِ “جایی که من نیستم” مفاهیم مأنوس و آشنا، ردای استعلاء میپوشند و بر جایگاه شامخِ چندوجهیترین، پیچیدهترین و عجیبترین مفاهیم جلوس میکنند، و از مضامینِ پرهیبت و عالیمرتبه سلب اعتبار میشود. “جایی که…” گشودن دریچههای جادوئی بر ادراکهای ناتجربه، و نور تاباندن بر ظلمت فراموشخانهی ادراکات عقیممانده است. تبیینِ ادراکات نامأنوس است و تشریحِ ابعادِ ناتصورِ “بودن”.
“جایی که من نیستم” فلسفیدنِ صورتبندیهای زیستنهای نازیسته است، که همداستان با دریدا و در رویکردی واسازانه، به سرنگونیِ ارزشهای ابدی، و پیافکنیِ نظمهای نوین مبادرت میورزد. و در فرجام کار، و در رویکردی آخرالزمانی، با درشتیِ خُردکنندهای حتی “دریدا” را واسازی میکند، و دُردانهی او “لوح اعظم” که نمادِ نااشتقاقی بودنِ نوشتار است را به زیر میافکند، و خود بیواسطه با آفرینشگر معنا مواجه میشود.
“جایی که من نیستم” در حقیقت معطوف به نبودن نیست، بلکه به مجموعهی امکاناتِ ممکنِ بودن معطوف است.
تحلیل کوتاه حسین رضایی بر کتاب “جایی که من نیستم” نوشته کاوه بختیاری
کاوه بختیاری، متولد ۱۳۶۸، ایلام
کارشناسی مدیریت بازرگانی دانشگاه تهران جنوب
کارشناسی ارشد مدیریت بازرگانی گرایش بازاریابی علوم تحقیقات تهران
حوزههای مورد علاقه؛ ادبیات، فلسفه دین جامعهشناسی و روانشناسی
پژوهشگر مطالعات ادیان ابراهیمی
حوزه تخصصی؛ فلسفه دین و هرمنوتیک
حسین رضائی؛ مهر ۱۴۰۲
برای پیوستن به صفحه اینستاگرام روزالیگودرز بر روی لینک زیر کلیک کنید.
آماده سازی برای انتشار در وب سایت روزالیگودرز : خانم رژان بسحاق
سلام
ضمن تشکر از دیدگاه صحیح آقای رضایی
بایست عرض کنم سومین بار است کتاب را مطالعه می کنم
مفاهیم غنی و سنگینی دارد: ده ها دلیل وجود دارد که هر کس که در پی چیستی زندگی ست این کتاب را بایست بخواند
بارها بخود گفتم مغز منی که بعد بارها خواندن نمی فهمد کجا و نویسنده ای که چنین محتوایی تولید می کند کجا…