دکتر عبدالرضا گودرزی نویسنده، شاعر و استاد دانشگاه است که روزگاری سکان مدیریت دانشگاه فرهنگیان الیگودرز را در دست داشته و زمانی استاد دانشگاه در خارج از کشور بوده است.
دکتر عبدالرضا گودرزی متولد ۱۳۴۷ الیگودرز است. ادیب، شاعر و استاد دانشگاه در داخل و خارج از کشور بوده و هست. از ایشان کتب و مقالات بسیاری از جمله مجموعه شعر “به خورشید بتاب” و کتاب ” نغز و ناب جستارهایی در ادب فارسی“، در حوزه شعر و ادب فارسی منتشر شده است..
وب سایت روزالیگودرز با هدف معرفی اهل علم و فرهنگ الیگودرز به مردم و بویژه جوانان و نسل های آینده اقدام به انتشار زندگینامه مشاهیر الیگودرز نموده است. آنچه در پی می آید زندگینامه دکتر عبدالرضا گودرزی ادیب و شاعر الیگودرزی است که به درخواست وب سایت روزالیگودرز و به قلم ایشان تهیه شده است.
دوست فرهیخته ام جناب آقای منوچهر بسحاق، مدیر وب سایت روزالیگودرز، نوشته ای از سرگذشت زندگی ام به اختصار می خواست دستم به قلم نمی رفت، ایشان از روی مهربانی این مطلب را از من همچنان درخواست می کرد، سرانجام بر بی رغبتی و دودلی خود در این باب چیره شدم و بخشی کوتاه و گذرا از زندگی جویباری ام را به قلم آوردم و در برابر دیدگان شما نازنینان می نهم.
*به نام پروردگار خرد و مهر*
درازل بست دلم با سر زلفت پیوند |
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود (حافظ) |
در شهریور ۱۳۴۷ درخانواده ای از تبار آدوندی های الیگودرز دیده به جهان گشودم. پدرم به ناچار از کلاس ششم درس را رها کرده بود؛ ولی دوستدار کتاب و شعر، با تشویق هایش در نهادمان شعله ی انس با کتاب و دانش اندوزی را برمی افروخت.
مادرم که با اندک سوادی و دنیایی از مهربانی و صفای باطن، تصنیف ها و شعرهای عامیانه ای را به هنگام کارهای پایان ناپذیرِ و طاقت فرسای خانه و خانواده ایی پرجمعیت، زمزمه می کرد و جانمان را با این نغمه های دلنشین و پرسوز آشنا و آرام می کرد و نیز بر دل و جان خسته ی خود مرهمی می نهاد.
از همان کودکی هر نغمه ی موزونی دلم را می لرزاند، از شنیدن الحان اثیری و پراحساس بی تاب می شدم و در کوچه های خاکی می دویدم، زمزمه می کردم و به خاطر می سپردم.
این شیفتگی به نواهای آهنگین و شعر ، رشته ای بر گردن جانم افکنده بود و مرا کشان کشان به سوی وادی نوجوانی می برد. سعدی می خواندم، قصه ها و افسانههای عامیانه، شعرِ یار مهربانِ رودکی؛ آنچنانکه در نوجوانی سرودم:
خوانده بودم در زمان کودکی | شعر یار مهربان از رودکی |
آن زمان شیدای اشعارش شدم | دل به شعرش دادم و یارش شدم |
توی کوچه وقت بازی زیر لب | می سرودم شعر او را روز و شب |
بوی جوی مولیان آید همی | یاد یار مهربان آید همی |
به دبیرستان رفتم، درونم را “سِحر حلال” (شعر) تسخیر کرده بود. استاد نازنینم (آقای اصغری) که درس صناعات ادبی را میگفت، غزلی از حافظ را با ذکر خاطره ای در باب آن خواند:
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود…
دنیای شکوهمند و پر کششی را برابر خود دیدم: حافظ ، شیدایش شدم؛ می خواندم و حفظ می کردم درس و مشق را در حدّ قبولی و کتاب های دیگر را دیوانه وار، تا شاید آتش تشنگی و گرسنگی ام را بنشانند، اما هر چه می خواندم تشنه تر و گرسنه تر می شدم.
دوره دبیرستانم همزمان شده بود با روزهای جنگ، میهن کهن و اسطوره ای ام ، ققنوس وار در خون و آتش شناوربود و می گداخت. شماری از دوستانم که تازه پشت لب هایشان سبز شده بود، جان در راه پاسبانی از مام میهن داده بودند.
نمی شد نروم و کاری نکنم، شور و شرار مهر خاک سپند ایران – که لگد کوبِ تازشِ تازیان و بارش آتش و گلوله شده بود – به میدان رزمم کشاند، “حافظ” هم با من به میدان آمد، دیوان کوچکی از حافظ بزرگ که همواره چون جان گرامی اش می داشتم، شبهای سرد و تاریک کوهستانهای کردستان را برایم روشن و گرم، و درخاک گداخته ی خوزستان با خنکای استغنا وآزادگی رندانه، جانم را تازه می کرد .
ماه ها بودم و بازگشتم تا در رشته ادبیات- که عشقِ زیسته ام بود – دانشجو شوم، دوره تربیت معلم را در سال های ۱۳۶۶ و ۱۳۶۷ در بروجرد گذراندم.
به شهرم بازگشتم و به تدریس پرداختم، اما بی تابِ ادامه ی تحصیل در دانشگاهی معتبر و درک محضر استادانی نامآور بودم. در آزمون سراسری رتبه ی خوبی کسب کردم و در دانشگاه تهران پذیرفته شدم، دنیایی از شور و حس کامیابی داشتم، به آرزویم رسیده بودم.
خوشحالی ام دو چندان شد، آنگاه که دریافتم یکی از استادانم” دکتر خسرو فرشید ورد” است؛ اما این شادمانی دیری نپایید، مِهِ کدر و ابرتیره ای که از سالیان جنگ در سینه ام به یادگار داشتم و راه نفسم را تنگ می کرد، درهوای دودآلود تهران کدرتر و تنگ تر شد. نمی توانستم بمانم به ناچار به دیارم بازگشتم تا هوای پاکش ریه هایم را سرشار کند تا نفس بکشم.
می خواستند دانشگاه پیام نور را در الیگودرز راه بیندازند به وزارت علوم رفتم، درخواست انتقال به دانشگاهی را که هنوز شروع به کار نکرده بود دادم، پذیرفتند و به عنوان اولین دانشجوی یک مرکز آموزش عالیِ مستقر در شهرمان ثبت نام کردم. آری، باید دانشگاه تهران را با آن همه اسم و رسم و استادان عالی مقدار، وانهم و به دانشگاهی بیایم در ساختمانی کوچک و فرسوده، که روزگاری مهمانسرایی برای گردشگران بود.
حس سرخوردگی و خسران بزرگی داشتم؛ اما درک محضر استادانی چون دکتر “منوچهر دانش پژوه “، ” دکتر اولیایی “، استاد سید کمال رضوی و استاد عبدالله رضایی، بخشی از این حس نومیدی و ناکام یابی را از دلم زدود. با رتبه ی ممتاز دانشنامه کارشناسی را گرفتم.
دهه ی هفتاد شمسی برایم سرشار از رویدادهای مبارک بود ازدواج کردم ، خداوند همسر وفادار و شکیبا و دو پسر عزیزم را به زندگی ام اعطا کرد.
شعرهایم در برخی جراید از جمله صفحه ی جوانه های اندیشه روزنامه اطلاعات چاپ می شد. درنشست ها و انجمن ادبی شهرمان حضوری فعّال داشتم . به چند همایش کشوری دعوت شدم و عنوان هایی را کسب کردم.
برای کارشناسی ارشد به اصفهان “نجف آباد” رفتم و شاگردی بزرگانی چون”دکترجمشید مظاهری”، “دکتر فشارکی” و سایر ناموران آن روزگار اصفهان، جان و دلم را طراوتی و تازگی دیگری داد و همه ی سختی ها را در نگاهم آسان و ناچیز می نمود.
در زادگاهم به کار تدریس مشغول بودم در دبیرستان ها، دانشگاه ها و مراکز دیگر یا درس می دادم یا درس می گرفتم. نیز به محافل ادبی و همایش ها می رفتم.
وقتی برای آسودن و نفس تازه کردن در این مسیر پرفراز و نشیب نداشتم. جایی برای درنگ و ایستادن نبود، همچنان افتان و خیزان، با پایی خلیده از خارها و دلی سرمست از بوی گل ها و ریاحین ادب فارسی، پیش می رفتم.
کتاب ” نغز وناب” شامل جستارهایی در فرهنگ و ادب فارسی است که به قلم دکتر عبدالرضا گودرزی به چاپ رسیده است، این کتاب به طور مختصر در وب سایت روزالیگودرز معرفی شده است. برای مطالعه اطلاعات کتاب بر روی لینک کلیک کنید: کتاب نغر و ناب
به پا رفته بودم، به سر باز گشتم
مهر پروردگار و گردش روزگار به این سوی و آن سویم می کشاند و به جایی می برد که دلخواه او بود، در سال ۱۳۸۷به آسیای میانه رفتم برای آموزش زبان فارسی، شرح این سفر خود فصلی دراز دامن و جداگانه می طلبد. زیستن در سرزمینی غریب و چند فرهنگی و چند زبانی، با زبان و فرهنگ ترک های آسیای میانه و روس آشنا شدم و این زیست و تجربه پر فراز و نشیب در اندیشه و نگرشم ، اثری شگرف بر جای نهاد .
پس از سه سال، به ایران باز گشتم به جایی که به آن تعلّق داشتم، به کهن بوم و برم، به سرای مهر وخرد، به خاکی که بوی جان می داد و هوایش عطر نفس های حافظ و مولانا را داشت. با پای دلم، با سر و جانم بازآمدم. به قول سعدیِ بزرگ: به پا رفته بودم، به سر باز گشتم.
شور و شیدایی چشم گشودن به افق های تازهای از آسمان بیکران ادب فارسی دست در گریبان جانم افکنده بود و رهایم نمی کرد. در آزمون دکتری سال ۹۱ در رشته ی زبان و ادبیات فارسی پذیرفته شدم.
زانوی شاگردی نزد استادان بنام و هژیری زدم که روزگاری، دمی دیدارشان آرزویم بود چه رسد به شاگردی ایشان، نامورانی چون” دکترمیرجلال الدین کزّازی” ، ” دکتر قدمعلی سرّامی” و “دکتر حائری” – که روانش شاد باد- بهره ها بردم و خوشه ها چیدم از خرمن دانش و خرد این نامداران؛ سرانجام دوره دکتری را با رتبه ممتاز و تحسین کریمانه و اظهارِ مهر استادانم، در جلسه ی دفاع از رساله ی دکترای ام به پایان رساندم؛ گرچه نیک می دانم هنوز هم کودکی ابجد آموز و لوحه خوانی کژ مژ زبان بیش در مکتب سترگ ادب پارسی نیستم.
در سال ۹۴ سرپرستی دانشگاه فرهنگیان شهرم را با شور و شعف و بسیار پذیرفتم با همه ی عشق و تجربه ای که از سالیان دراز آموختن و آموزش دادن، اندوخته بودم. با دل و جانم رفتم تا بتوانم هر چه در سر دارم بنهم و هر چه در دل و کف دارم بدهم تا محیطی سالم و سرشار از ادب، آموزش و پژوهش برای دانشجویان فراهم شود و معلّمانی در آن سرای مهرو خرد تربیت شوند که در خور باغبانی نوباوگان ایران -که سرای خرد و آزادگی است- باشند.
بیش از ۴ سال و آنگاه که دریافتم – به رغم مهربانی های دانشجویان و پیوند استواری که با آن سرای مهر و دانش داشتم- باید میان من و سرای پرمهرمان جدایی افتد، به اختیار و پافشاری خود- که نمی خواستم پیمانی را که با خود از روز نخستِ پذیرفتن این مسئولیّت بسته بودم بشکنم – رشته ی این ریاست را به مقراض دل کندن بُریدم.
این بود بخش کوتاهی از زندگی پرفراز و نشیبم که تا این جایش را با لطف پروردگار و حمایت و یاری خانواده و برادران، دوستان، همکاران، معلمان و استادانم پیموده ام. تا به قول حافظ بزرگ، کارم با مهر دادارِ پاک، به کجا کشد:
حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است |
کس ندانست که آخر به چه حالت برود |
عبدالرضا گودرزی ۹۹/۱۱/۲۰
……………………………………………..
آثار دکتر عبدالرضا گودرزی :
- “مجموعه شعر به خورشید بتاب” انتشارات روزگار، چاپ اول
- ” نغز و ناب “جستارهایی در ادب فارسی، نشر روزگار، چاپ دوم
- رساله ی دکتری” مناسبات شعر و سیاست در عصر مشروطه “
- بررسی یکی از کتاب های آموزش زبان فارسی ایران با کتاب ادبیات صنف دهم افغانستان
- مقالات و پژوهشهای ادبی و زبانی
- بررسی صور خیال و آرایه های دیوان منوچهری دامغانی
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، ،،،،،،،،،
قطعه شعری که دکتر عبدالرضا گودرزی در وصف زبان پارسی سروده اند و در آغاز کتاب “نغز و ناب” ایشان آمده است :
صاف ترین چشمه ی پر آب، تو | روشنیِ دیده ی مهتاب، تو |
خوب تویی، چیست ز تو خوب تر؟ | وز رُطب نوشِ تو مرغوب تر؟ |
ای غزلِ “حافظ” شیراز تو | “سعدیِ” شیرین سخنِ ناز تو |
ای تو به آفاق” نظامی” شده | شهد و شراب تو به” جامی” شده |
“شمس” ترین “مولوی” روزگار | طوطیِ شکّر شکنِ خوش نگار |
عشقِ حماسی شده ی توسی ام | رستم و تهمینه ی فردوسی ام |
خُرّمیِ بلخ و بخارای من | ای تو سمرقند دلارای من |
“رودکیِ” چنگ زنِ کودکیم | ای تو نخستین سخن کودکیم |
زمزمه ی مادر و لالایی ام | شور و شرِ دوره ی شیدایی ام |
از خُمِ “خیّام” خرابم، خراب | ازغم ایّام خرابم، خراب |
کاش که “عطّار” دوایم دهد | “بوعلیِ” عشق شفایم دهد |
در دهنم شربت” نیما”بریز | یک، دو، سه جامی ز تمنّا بریز |
تا “اخوان” یافتم و “ابتهاج” | بی کس و کاریِ دلم شد علاج |
ای به دل خسته ی من “شهریار” | آذری و فارسیِ مزه دار |
فرّ و “فروغ “تو به” پروین “رسید | قصه سراییت به “سیمین” رسید |
قند خُجندم! خجلم از خودم | تلخ که خندم خجلم از خودم |
من چه به کف غیرِ سرافکندگی | بر درِ دربارِ دری، بندگی |
شهد ترین شهدِ جهان!پارسی، | تا به ابد زنده بمان! پارسی، |
ای سخن پارسی، ای” نغز و ناب” |
|
مهر شو و بر همه گیتی بتاب |
برای پیوستن به صفحه اینستاگرام روزالیگودرز بر روی لینک زیر کلیک کنید.
آماده سازی برای انتشار در وب سایت روزالیگودرز : رژان بسحاق
دانشجوی کارشناسی حقوق